عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام ..ممنونم از نگاهتون..خوش اومدید... اگه دوست دارید مطالب مختلفی درباره ی طبیعت گردی، ساخت انواع کاردستی و کلی چیزای باحال دیگه اطلاعات کسب کنید خوشحال میشم به اینستاگرام ما سری بزنید قدمتونو روی چشم ما بذارید. @mahsano1372

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تا خدا (نردبانی برای نزدیکی به خالق بی همتا) و آدرس takhoda.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 538
:: کل نظرات : 393

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1162
:: باردید دیروز : 20
:: بازدید هفته : 1224
:: بازدید ماه : 4241
:: بازدید سال : 79625
:: بازدید کلی : 308216

RSS

Powered By
loxblog.Com

نجار زندگی
سه شنبه 22 اسفند 1391 ساعت 21:47 | بازدید : 1263 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد

تا اینکه یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت.

پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن،

حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن

زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.


صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند،

اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.


سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد،

از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.

نجار در حالت رودربایستی، پذیرفت

درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود.


پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود.

برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد

و به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد

و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت، کار را تمام کرد.


او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد.

صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد.


زمان تحویل کلید، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند

و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!

نجار، یکه خورد و بسیار شرمنده شد.


در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است

در این خانه ساکن شود، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت

آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت

برای ساخت آن بکار می برد. یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد.


این داستان ماست.


ما زندگیمان را میسازیم. هر روز میگذرد.

گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم،

پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم

که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم.

اما اگر چنین تصوری داشته باشیم،

تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم.


فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم،

دیگر ممکن نیست.


شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند

که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود.


یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود.


مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید.




:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستان آموزنده , داستان کوتاه , داستانی درباره ی زندگی , ,
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
صبا در تاریخ : 1391/12/26/6 - - گفته است :
سلام خیلی جالب بود
به وب منم سربزن

/weblog/file/img/m.jpg
nazanin fateme در تاریخ : 1391/12/25/5 - - گفته است :
webet harf nadare vaghean afarin

/weblog/file/img/m.jpg
solaleh20 در تاریخ : 1391/12/25/5 - - گفته است :
سلام پیشاپیش عیدت مبارک.


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: